سيده حسناسيده حسنا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

حسنا جون عزيز دل

... فندق كوچولو

1389/11/1 22:54
نویسنده : عزيز دل
888 بازدید
اشتراک گذاری

فندق

وقتي بيدار شدم و چشمو باز كردم بچه ها دور تختم جمع شده بودن، دوتاشون دختراي نازي بودن ...

فندق

وقتي بيدار شدم و چشمو باز كردم بچه ها دور تختم جمع شده بودن، دوتاشون دختراي نازي بودن كه براي اولين بار بود ميديدمشون، اونا فاطمه و روشا دختر دايي هام بودن. دوتاشون هم پسردايي هاي گل، محمود و محمد حسين بودن كه ديروز ديده بودمشون. اونا همراه مامان باباهاشون براي ديدنم اومده بودن و كادو هاي قشنگي برام آورده بودن. يه نفر ديگه هم اومده بود كه نميدونستم داييه يا پسر دایي،niniweblog.com    آخه مثل بچه ها كوچيك نبود و به اندازه دايي ها هم بزرگ نبود، بعد فهميدم بزرگ ترين پسرداييمه. ولي خيلي با مزه بود و ازم خوشش اومده بود اما دوست نداشت بغلم کنه،به مامان میگفت هر وقت بزرگتر شد و می خندید خبرم کن بیام بغلش کنم!!!niniweblog.com بچه ها دور تختم میگشتن و راجع من كه مثل فندق شده بودم باهم حرف میزدن، دخترا از اینکه منم دختر بودم از طرفی احساس پیروزی در مقابل پسرا داشتن و از طرف دیگه قیافه منو با خودشون مقایسه میکردن و نگران بودن نکنه من از اونا خوشگل تر باشم!!! niniweblog.comبزرگترا هم یاد نوزادی بچه های خودشون افتاده بودن و خاطره هاشونو تعریف می کردن.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

يك نفر
21 تیر 90 18:11
واقعا هم فندق هستي كوچولو
محرم
25 تیر 90 11:03
هیچم. وا بچه چن روزه چه چیزا شنیده ! شوخی بودگلم.
خاله زهره
15 فروردین 91 16:40
فندق خوشمزه خوردنی