سيده حسناسيده حسنا، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

حسنا جون عزيز دل

... آب و آتش

سر شب رفتيم يه پارك قشنگ پر از آب و آتيش ... سر شب رفتيم يه پارك قشنگ پر از آب و آتيش ، يه زمين بود كه از همه جاش آب مي زد بيرون و بچه ها اونجا آب بازي مي كردن، دور تا دورش هم ستوناي بلندي بود كه مثل دهن دايناسووووووور ازشون آتيش مي زد بيرون.   ...
29 خرداد 1390

... بادبادك ها

امروز بعد از ظهر رفتيم يه پارك بزرگ و شلوغ... امروز بعد از ظهر رفتيم يه پارك بزرگ و شلوغ كه اسمش پرديسان بود. وقتي سرمو بلند كردم تو آسمون يه عالمه شكل هاي جور واجور و رنگارنگ ديدم كه اينور و اونور مي رفتن، يه عالمه بچه و بزرررررررگ هم با نخ هاي توي دستشون سر به هوا دنبالشون مي كردن. بابا هم دلش مي خواست كه يكي از اونا رو دستش بگيره و بازي كنه!... ...
15 خرداد 1390

... قهقهه

اينجا من دارم با صداي بلند مي خندم آخه... اينجا من دارم با صداي بلند مي خندم آخه ، مامانم مرتب نازم ميده و از خنديدنم ذوق كرده، منم گفتم جاشه يه ذره خودمو لوس كنم   ...
15 خرداد 1390

... سوغاتي

از شمال براي خودم سوغاتي آوردم ... از شمال براي خودم سوغاتي آوردم و باهاشون عكس گرفتم كه شما هم ببينين، خيلي با سليقه ام ، نه؟!...  اين جاي نيش پشه هم كه روي لپم مي بينين سوغات شماله!... ...
7 خرداد 1390

... خستگي راه

بنظرم راه برگشت خيلي طولاني تر از رفتنه... بنظرم راه برگشت خيلي طولاني تر از رفتنه ، من كه خيلي خستم و بهتر از خواب توي ماشين چيزي رو نمي شناسم ...
7 خرداد 1390

... زيارت

اين امام زاده توي روستاي تاريخي زيارت هستش نزديك ناهار خوران گرگان ... اين امام زاده توي روستاي تاريخي زيارت هستش نزديك ناهار خوران گرگان ، روستاي زيارت خيلي ديدنيه من كه تا بحال مثش رو نديده بودم!... اينجا براي همتون دعا كردم و آرزو كردم شما هم بتونين اينجاي قشنگو ببينين ...
6 خرداد 1390

... عباس آباد بهشهر

اينجا يه جنگل تاريخيه كه توي تپه هاي عباس آباد نزديك بهشهره... اينجا يه جنگل تاريخيه كه توي تپه هاي عباس آباد نزديك بهشهره، بالاي جنگل يه درياچه قشنگ هست ، وسطش يه ساختمون قديميه كه وقتي آب زياد باشه زير آب ميره و وقتي آب كم ميشه سرو كله اش پيدا ميشه. واقعا ديدنيه ...
5 خرداد 1390