... و من متولد شدم
امروز صبح كه من بدنيا اومدم پنج شنبه سي ام دي ماه 1389 و هوا خيلي سرد اما آفتابي بود. صبح زود مامان و بابا ...
امروز صبح كه من بدنيا اومدم پنجشنبه سي ام ديماه 1389 و هوا خيلي سرد اما آفتابي بود.مامانم پرستار همون بيمارستاني كه من توش دنيا اومدم بود و دكتر مامانم و پرستاراي اونجا همه دوستاي مامانم هستن . امروز صبح زود مامان و بابا و مامان جون(مامان مامانم) راهي بيمارستان باهنر شدن، همه دوستا و همكاراي مامانم جمع شده بودن و به مامان كمك ميكردن تا آماده بشه بالاخره ساعت نزديكاي يكربع به 10 مامانو بردن توي اتاق عمل تمام اين مدت منم با مامان بودميكي از همكاراي مامان كه من حالا بهش ميگم خاله مريم با مامان اومد توي اتاق عمل آخه خيلي منو دوست داشت و ميخواست اولين كسي باشه كه منو مي بينهساعت 10و20 دقيقه خانم دكتر اميدوار مهربون منو از دل مامانم در آورد و بعد خاله ورزشببخشيد خاله مريم منو گرفت و برد اتاق نوزادا و منو به بابا و مامان جون نشون داد اونجا بابا اين عكسو ازم گرفت.
خوشگلم نه!