سيده حسناسيده حسنا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

حسنا جون عزيز دل

... روز پنجم

1389/11/4 22:59
نویسنده : عزيز دل
427 بازدید
اشتراک گذاری

امروز روز پنجم زندگيم بود و مامان و بابا منو بردن بيمارستان تا واكسن سل بزنم ...

امروز روز پنجم زندگيم بود و مامان و بابا منو بردن بيمارستان تا واكسن سل بزنم و آزمايش هاي مخصوص روز پنجم تولد رو انجام بدم. بازم مثل هميشه خاله ورزش اونجا بود و واكسنمو زد و .... آخ .... بعد هم نمونه خون براي آزمايشم گرفت و من يه كم گريه كردمگریه. مامانم براي آروم كردنم از رو عادتش به من مي گفت "خاله گريه نكن" !!!...niniweblog.comبعدش هم رفتيم پيش آقاي دكتر عبدي تا از سلامتي من مطمئن بشن. موقع برگشت يه سر به خونه بابا بزرگ و مامان بزرگ (بابا و مامان بابايي) رفتيم كه اونام منو ببينن. بابابزرگ منو بغل كرد و توي گوشام اذان و اقامه گفت و مامان بزرگ هم منو بغل كرد و با هم عكس گرفتيم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)